ذهن نوشت

ترشحات یک مغز سیاه و سفید

ذهن نوشت

ترشحات یک مغز سیاه و سفید

از این ور بوم؛ از اون ور بوم

بچه که بودم دوست داشتم 2 تا زن بگیرم


ازم می پرسیدن آخه برای چی 2 تا؟


می گفتم یکیشون برای اینکه کارای خونم رو بکنه...بچه هام رو بزرگ کنه...برام غذای خوشمزه بپزه ...

خب کسی که این همه کار کنه خسته می شه... دیگه حال مهمونی اومدن باهام رو نداره


یکی دیگه هم می خوام باهاش برم مسافرت و مهمونی، عروسی...


همون جور که آدمها لباس های مهمونیشون با لباس های عادیشون فرق می کنه


--------


بعد التحریر:


بچه که بودم خیلی فکور بودم...حال کردین تز رو!


البته الان که بزرگتر شدم عاقل تر شدم...تزم شده:


مرد عاقل نکند رای دو کار:


زن نگیرد، اگرش دختر قیصر باشد

وام نستاند، اگر وعده قیامت باشد