ذهن نوشت

ترشحات یک مغز سیاه و سفید

ذهن نوشت

ترشحات یک مغز سیاه و سفید

از کرامات شیخ ما

 من!

نه خوش بینم

نه بد بینم


من!

شد و

هست و

شود

بینم


نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی 1388/08/28 ساعت 01:29 http://armageddon.blogsky.com

روز باید باشد

تا که شب جرات عریان بیند

سرو می باید بود

تا به ان سو برسد محور دید

نعره سر باید داد

تا شود کر به صدای من و تو

سلام
خوشحالم از تشریف فرماییتون
------
شعر زیبا و عمیقی بود

یاس 1388/08/28 ساعت 08:21 http://sepide-dam.blogfa.com

هیچ میدانی چرا چون موج در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم
زانکه بر این پرده ی تاریک این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
وآنچه می بینم نمی خواهم...


----------------------
پستتونو که خوندم این شعر یادم افتاد
یکی از دوستام صفحه ی اول کتاب فارسی عمومی واسم نوشته بود ...
رفتم یه نگاهی بندازم که درست بنویسم ,کتابو باز که کردم یه متنی از عین القضات واشد که خیلییییییییییییییییییییی دوسش دارم...
اونقد که یادم رفته بود اونم ابراز وجود کنم...
سلام

ممنون از نثر زیباتون
بسی لذت بردیم...وافر

صیدقزل آلا در مدرسه 1388/08/28 ساعت 09:46

من!
.
.
.
.
.
.
.
نَـ بینم.............

ای بابا! عینکتون رو بزنید می بینید
( ؛

در بی کران دو چیز افسونم می کند
آبی آسمان و خدا...
آن را می بینم و می دانم که نیست!
و او را نمی بینم و می دانم که هست!!!
.
.
.
سلام و خسته نباشی...

سرزده به وبلاگ شما آمدم اما متن جالبی را نوشته بودی حیفم آمد بی نشان بروم !

شاد و موفق باشی و ذهنت همیشه زیبا نقاشی کند .

ممنون...خوشحالم که هر کسی که به اینجا سر می زنه چقدر از نظر ادبیات با سلیقس


سلام و تشکر...

به وبلاگ خودتون خوش آمدید...و خوشحالمون کردید...و خوشحالتر که بی نشان تشریف نبردید

خودم! 1388/08/28 ساعت 20:54

من شد و هست شود را
در پس پرده ی تاریک زمان!
در گذر از روح و روان!
بر لب جاده ی آغاز دو لب می بینم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد