خستم....خیلی خستم... ذهنم درد می کنه
هزار تا قرار نرفته .... هزار تا کار نکرده... هزار نفر طلبکار...
شاید...اگر... احتمالا...۲۴ ساعتم بشه ۴۸ ساعت به نصف کارام برسم
و از اون ور:
تنهایی بد دردیه علیش گرفتارش شدم
(بر وزرن یکی از اشعار فخیمه حضرت مزخرف علیشمز)
در این مواقع دلم می خواد گورمُ گم کنم... مدتهاست دلم برای "خود" م تنگ شده
-------------
بعد التحریر: شاید این مطلب ادامه داشته باشد...شاید
فکر میکردم فقط ذهن من درد مند ست و خسته.......
نه متاسفانه... توی این مملکت همه همینطور شدن.......
چند روزیست حال و روزم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفائل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
.....................................
ممنون که اومدید و خوندید.
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
خوشحال شدم که با وبلاگتون آشنا شدم
----
در مورد آخرین سطر هم حق با شماست